ازدواج یک بازی دو طرفه است و برنده ی این بازی کسی است که که بیشترین گل را با توپ گذشت به خودش بزنه.....

یادته قبل از ازدواج شعار های پشت کامیونی می دادی 

بدون تو هرگز. مرد همیشه عاشق. عاشق سینه چاک تو

حالا چی شده اون شعارهای داغ ...

چند دفعه دوست پسرت پیغام های کتبی و شفاهیتو آورد

تموم شد...!!!

آبرومو تو در و همسایه برده بودی 

کنتور عشقت خاموش شد!

حالا آتش عشقتو کراک و شیشه روشن می کنه!؟

ارزش من از اون مواد افیونی کمتر شده

آخر رویاهات همین بود

اعتیاد ..؟!!

توکه انقدر مغرور بودی که حاضر نبودی کوچکترین کمکی را از دیگران بگیری

امروز دستت جلو هر کس و ناکسی درازه

خیلیا بودن که با مواد ازدواج کردن 

و برا همیشه ازش جدا شدن

ی کم فکر کن اگه دلت برا خودت نمی سوزه برا من بسوزه

من همان نازنینم

از این به بعد اسمم مزه ی جمع این و اونه 

حالا دوستات هم بی نظر نیستن

اعتیاد = حراج عشق

اگه تو بخوای همه چی درست می شه

باشو باغیرت 

تو می تونی تو می تونی تو می تونی

طوفان همه جا را در می نوردید و به سرعت به پیش می رفت و هر چه را در سر راهش بود با خود می برد

به من رسید و چتری را که در آغوشم بود ربود و با خود برد به دنبالش با سرعت هر چه سریعتر دویدم

و چتر را از او پس گرفتم گفتم از خاطراتم هم نمی گذری گفت تا تو و خاطراتت هستی همیشه رنگ

افسرده گی بر چهره ی ارزوست به او گفتم نفرین بر تو تو خود سیاهی هستی تو ارزو را سیاه پوش کردی و

برگشتم به راهم ادامه دادم صدای زمزمه هایت در گوشم می پیچید که می گفتی هر روز با اشک هایم رودخانه ای 

می سازم و در ان قایق عشقمان را قرار می دهم تا به دیار عاشقان برسد انجا دیگر همه یارمان خواهند بود

تو می گفتی بمان شاید دوباره با ان چتر قدیمی زیر باران قدم بزنیم

ولی اه افسوس افسوس

دریغ از یک قطره باران در این کویر برهوت

اهای طوفان یادت باشد

ارزو در قلب منه اگر می توانی بیا و از من جدایش کن و فراموش نکن

عشق هرگز نمی میرد  هرگز نمی میرد هرگز نمی میرد

غصه نخور عزیزم تو به عشقت می رسی ....

پاییز قشنگ امد و پروانه برفت

                                گل اندر پی سر گلخانه برفت

الوان شدش بر زن و پر خون زمین

                               زردی به درخت ماند و ریحانه برفت

زیبا شده است افق ز رنگان قشنگ

                            نقاش پی ان سبو رنگانه برفت

شاعر به تمنا شد و راوی ز سخن

                          یوسف پی ان رفیق جانانه برفت

پاییز چه زیباست با ان همه رنگ

                          غم در دل اسمون حنانه برفت

گویند که پاییز همی دلگیر است

                         دلگیر نشود هر که به میخانه برفت

هوا گرگ و میش بود و خورشید کم کم خود را در پشت کوه های بلند پنهان می کرد مریم ونرگس

نیمه پژمرده در گلدان کنار طاقچه به اطراف می نگریستن نازنین رو به مادر کرد و گفت مامان : دیگه

بابا با ما زندگی نمی کنه.مادر گفت : نه عزیزم پدرت عاشق زن دیگری شده و می خواهد با او زندگی

کند. نازنین: مگه اون خانم نمی دونه بابا زن و بچه داره و زندگیش از هم می پاشه مادر :چرا عزیزم

خوب می دونه ولی چون پدرت وضع مالی خوبی داره به هرحال یه فکر هایی تو سرشه. مامان بابا

چرا فریب اون رو خورده بابا که بزرگه !؟ مادر : آدم بزرگ ها هم بعضی وقتها اشتباه می کنن .

مامان تو از پدر جدا نشو مادر:نمی شه عزیزم مشکلاتمون بعد از ازدواج پدرت بیشتر می شه و تو

آسیب پذیر تر می شی باید یک سری سختی هارا تحمل کنیم پدرت یک روز عاشق من بود چه

مشقتهایی را پشت سر گداشتیم تا به هم برسیم.ولی حالا جدایی ای کاش دخترها و زن هایی

که حاضر می شن اینقدر خودشان را تحقیر کنند که زن دوم یک مرد زن بچه داربشن یه روز عاشق

می شدن و معنی عشق را می فهمیدن امروز جدایی براشون خیلی پر معنا بود شکستن فرد دیگری

را در خود می دیدن 

در دشتی سرسبز کنار برکه ی آب در آغوشم آرمیده بودی و قطره های شبنم صبحگاهی  

روی پلک های زیبایت می درخشیدند و این نوید روزی پر امید را می داد دانه های شبنم 

از مژگانت جدا شدن و روی گونه هایت نشستند تصور کردم که اشک می ریزی نبسمی کردی 

و با صدای آرام گفتی دانه های شبنم مدت هاست برای اینکه من از فراغت گریه نکنم روی 

پلک هایم می نشینند و بعد می روند خم شدم تا گونه هایت را ببوسم لب هایم خیس شدند

ولی تو نبودی به اطرافم نگریستم پیدایت نکردم باران شروع به باریدن کرد دنبال ردپایت می گشتم

تا پیدایت کنم آوایت به گوشم رسید که می گفتی من هر روز کنار این برکه بارانی ات را می بینم

که به شاخه ی ان بید بلند آویزان شده و باد ان را تکان می دهد گویی قامت رعنایت می رقصد و

برگ های بید آن را نوازش می کنند کمی ان طرف تر بهشت است منتظرت می مانم ...

فراموش نکن بارانی ام را روی شاخه ی آن بید بلند به یادگار گذاشته بودم تا باران خیست نکند 

دست هایم را به سویت دراز کردم دست هایم را گرفتی دست هایت چقدر سرد و بی احساس 

بودند ولی نه دستان سرد من بود که گرمی دستانت را حس نمی کرد تو بودی ولی من رفته بودم 

تا کی می خواهی شخصیت واقعی تو را با دروغ هایی که می گی پنهان کنی آقای مهندس

جناب دکتر  حاجی بازاری فکر نمی کنی ماه همیشه پشت  ابر نمی مونه و واقعیت یک روزی

بر ملا می شه  ان موقع می خوای چیکار کنی آقای شیاد -حقه باز - کلاهبردار برای مثال یک 

رفتگر شهرداری نه خونه خوب داره نه حقوق خوب و نه ســواد بالا وقتی هم که یک شـی با 

ارزش پیدا می کنه دنبال صاحبش می گرده چقدر لذت بخشه البته ادمها کمبود هایی را که فکر

می کنند ندارد را می تونن با یکم همت و صبر و تلاش به دست بیارن سعی کن خودت باشی

پاک و زلال و بی غل و غش بعد می شی اینه ی دیگران رفیق  دروغ چرا......

سالهاست که هجرت کرده ای و یادگاریت را در گوشه چارقد سفید مادر بزرگ به امانت

گذاشته ام هنوز می درخشد هر چند دیگر

در دستان تو نیست ....

قبل از ازدواج خیلی قربون صدقه ی همدیگه می رفتیم خودمون رو کشتیم تا 

پدر مادرامون با ازدواجمون موافقت کردن کم مونده بود که دوتایی خودکشی 

کنیم خدارو شکر که نکردیم م و به هم رسیدیم الان 7ساله که باهم

زندگی می کنیم و من در سن سی وسه سالگی دچار بیماری صعب العلاج

شده ام هر روزکه می گذره رو به تحلیل می روم تو هم مثل قدیم نیستی

منتظری که من غزل خداحافطی را بخونم حق داری جوانی و آرزوها داری یک

چیزو نفهمیدم تویی که حاضر بودی بخاطر نرسیدن به من خودکشی کنی چرا

من برایت کم ارزش شده ام نمی خواهم برایم جانفشانی کنی ولی درکم کن

تا زنده ام با من زندگی کن من هنوز عاشق تو ام ولی تو چطور فراموش نکن

برنده بازی کسی که تا آخرش با ایستد عشق یعنی همین نازنین گرمی نفس هایت

علاج درد منه ان را از من دریغ نکن شب را تا سحر سرکن تا خورشید طلوع کند انگاه

رقص پرندگان را خواهی دید...

شمع با سوختن خود به پیرامونش روشنی می بخشد سعی کن در نبرد با

سختی ها لبخند بزنی

شکست همیشه پلی برای پیروزی نیست چون هر شکستی تاریخ مصرف

زمان خودش را دارد...

چیکار می کنید بهانه های بنی اسرائیلی نمی گیرید ؟؟؟

بخاطر بیار زمانی را که عاشق بودید احساس می کردین 

رفیقی نداری و تنهای تنهایی عالم و ادم بهت دهن کجی می کنه

اگر می بینید فرد مورد نظر ادم خوبیه هر چند پولدار نیست ...و 

استین همت را بالا بزنید زیر بال و پرشون را بگیریر کمکشون کنید 

تا بهم برسند لااقل اینو بدون تو ذهن دو نفر جاودانه می مونی 

این هم خودش یک نوع عشقه    عشقه پس 

بسم...