طوفان همه جا را در می نوردید و به سرعت به پیش می رفت و هر چه را در سر راهش بود با خود می برد
به من رسید و چتری را که در آغوشم بود ربود و با خود برد به دنبالش با سرعت هر چه سریعتر دویدم
و چتر را از او پس گرفتم گفتم از خاطراتم هم نمی گذری گفت تا تو و خاطراتت هستی همیشه رنگ
افسرده گی بر چهره ی ارزوست به او گفتم نفرین بر تو تو خود سیاهی هستی تو ارزو را سیاه پوش کردی و
برگشتم به راهم ادامه دادم صدای زمزمه هایت در گوشم می پیچید که می گفتی هر روز با اشک هایم رودخانه ای
می سازم و در ان قایق عشقمان را قرار می دهم تا به دیار عاشقان برسد انجا دیگر همه یارمان خواهند بود
تو می گفتی بمان شاید دوباره با ان چتر قدیمی زیر باران قدم بزنیم
ولی اه افسوس افسوس
دریغ از یک قطره باران در این کویر برهوت
اهای طوفان یادت باشد
ارزو در قلب منه اگر می توانی بیا و از من جدایش کن و فراموش نکن
عشق هرگز نمی میرد هرگز نمی میرد هرگز نمی میرد
غصه نخور عزیزم تو به عشقت می رسی ....